پارسال آخرین باری بود که به مسافرت می رفتم و اینبار با اصرار خانواده تصمیم گرفتیم حالا که چند روزی تا ماه رمضون مونده یه مسافرتی بریمو به قول معروف یه آب و هوایی عوض کنیم.

راستش حتی یک درصدم حس مسافرت رفتن نداشتم ولی چون دیدم رای اکثریت مثبته زیاد مخالفتی نکردم.

یادمه بچه که بودم وقتی قرار بود مسافرت بریم از ذوق رفتن شب قبلش نمیخوابیدم و آنچنان شوقی داشتم که وقتی به ته سفرمون فک میکردم حالم گرفته میشد.

اما الان

انگار داشتم میرفتم تا سر خیابون محل خودمون تا چیزی بخرم و برگردم خونه

همینقدر بی انگیزه و سرد.

اگه بخوام ریشه یابی کنم فک میکنم یه درصد عمدش برمیگرده به اوضاع این جامعه. چون انگیزه و امید بین آدما طوری کمرنگ شده که کم کم داره غیر قابل دید میشه.

دوست ندارم آیه یاس بخونم و اینقدر انرژی منفی بدم و همیشه هرچقدر میخوام با دید مثبت نگاه کنم به خودم میگم بابا توکل به خدا کن درست میشه‌. آخرش که چی، اینجوری که نمیمونه.

ولی انگار نمیشه بیش از این خودمونو گول بزنیم و هرچقدر که داریم جلو میریم درست که نمیشه هیچ داره بدترو بدتر میشه.


گاهی وقتا خیلی دلم برای ما جوونا میسوزه. ماها تازه اول راهیم بخدا حق ما نیست که از الان بخوایم زجر بکشیم. خیلی از آرزوهایی که تو نوجوانی حتی تا وسطای جوانی داشتم الان دیگه از خاطرم رفته.متاسفانه.


هرجا که میری هرجا قدم میزنی تو بازار، تو پاساژ، تو ماشین، تو مغازه، تو فامیل فقط و فقط حرف از اوضاع این مملکته.


احساس میکنم این گرونیا خیلی از اعتقاداتو کم رنگ کرده تا میای از دین و خدا و صبر صحبت کنی جوری ضایعت میکنن که ترجیح میدی همونجا دهنتو ببندیو دیگه ادامه ندی.

ماجرای گرونی بنزین هم که پخش شده به مسافرتمون شورو شعف تازه ای بخشید و کلا بزممونو تکمیل کرد.


باید این مسافرتو به عنوان بهترین و خاطره انگیز ترین مسافرت عمرم بایگانی کنم که لذتش حالا حالاها از خاطرم نره.


نه بخاطر گرونی بلکه بخاطر ضایع شدن حق مظلوم و نابرابری و ناعدالتی، امیدوارم امام زمان ظهور کنن تا جهان رو پر از عدل و داد کنن.

آمین


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها